شهریور 96

كاش همان طور كه در ذهنمان خود را بزرگ مي كنيم  و براي خود ارج  خاصي قائليم ، در تربيت خود نيز تلاش مي كرديم تا بين ذهن و رفتارمان فاصله اي نباشد. كاش هر لحظه رفتارمان را با معيارهايي كه براي سنجش مي دانيم چك مي كرديم تا بين تصور از خودمان و انچه در واقع هستيم فاصله إيجاد نشود. 

كاش  در برابر اتفاقات و حرفها صبور باشيم و به خود زمان منطقي برخورد كردن با انها را بدهيم. 

فكر كنم اگر اينگونه باشد از رفتارهاي ديگران مقابل خود تعجبي نمي كرديم ! و عكس العمل هاي بهتري از خود نشأن مي داديم. 

شهریور 96...

ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ ؟

ﺟﺰ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ؟

ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ ﺧﻂ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ 

جایی دیگر/گلی ترقی

برچسب‌ها: عشق شهریور 96...

یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم!

کالیگولا _ آلبر کامو

شهریور 96...

ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﻮﺳﻢ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ
ﻭ ﻣﻦ
ﻣﺜﻞ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻨﯿﺪﻩ
ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﺪ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﺳﻢ
ﺳﻼﻡ ﻣﯽﺩﻫﻢ...

ﻣﻬﺪﯼ ﺻﺎﺩﻗى

عالي بود از ان نوشته ها كه مي خواني خاطره كوچكي قلبت را قلقلك مي دهد. 

شهریور 96...

ألان روبروي درب بالكن نشستم باد خوبي مي وزد و من دلم مي خواهد اين باد مرا ببرد به يكسال پيش ، در حاليكه روي تختم دراز كشيدم و با ايپدم بازي مي كنم. دلم براي اتاقم و پنجره أش كه از ان مي توانستم درخت شاتوت توي حياط را ببينم تنگ شده! دلم براي نوري كه از پنجره روي تخت مي افتاد تنگ شده. دلم براي سرخوشي و بي مسووليتي گذشته ام تنگ شده.  دلم براي تلفن هاي اخرشب با دوستام و غيبت هاي دخترانه تنگ شده. و دلم شهریور 96...

اين مدت گريه كردم ولي پيش بنده هاي خدا يا خودم اما امروز صبح بعد از مدتها پيش خدا گريه كردم 

خدايا كمكم كن 

بِاللَّهِ اعْتَصَمْتُ وَ بِاللَّهِ أَثِقُ وَ عَلَى اللَّهِ أَتَوَكَّلُ 

شهریور 96...

خيلي سخت است كه به شوهرت اعتماد نداشته باشي !!

مرد ارامي كه در أمور مالي، فقط خرج كردن بلد است. در روابط اجتماعي هيچ مهارتي ندارد و در كلام و بحث هيچ سررشته اي ندارد.  مردي كه هميشه در برابر قدرت كلام پدر و برادرش  بازي را بأخته و كنار كشيده است. 

مرد روياهاي من قوي بود. 

شهریور 96...

از اين فداكاري محض در دوران توانايي مي ترسم و از ناديده شدن در دوران پيري و بيماري هراس دارم.  نمي دانم شايد اگر مادر شوم لذتبخش باشد!!هميشه خانه ام را دوست داشتم و حضور در ان به من ارامش ميداد، تميز كردن خانه و جمع و جور كردن ان من را ارام مي كرد ، حالا اين روزها زندگي مادر شوهرم را مشاهده مي كنم كه چون پير شده و الزايمر داره و از ان طرف خانه پسرش كوچك است بايد خانه أش را بفروشد تا پسرش خانه بزرگ شهریور 96...

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم ميگويم :
در دياري که پر از ديوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟!
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟!
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ ...
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ، ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ !
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟!
ﺗﻮ " خدﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ " ﺧﺪﺍ " ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ...

شهریور 96...

بعد از مدتها امدم و نوشته هایم را خواندم . . . . . چقدر سرعت زندگی من این روزها بالا استالان من یک دختر یک سال و نیمه دارم ، به داشتن یا نداشتن بچه دوم فکر می کنم ، دنبال دوستان جدید می گردم که مثل خانواده کوچک ما باشند یعنی زن و شوهری با یک یا دو بچه کوچولو که اهل گردش و تفریح باشند ذهنم درگیر برنامه اینده است که بچه ام کجا زندگی کنه ایران یا المان و یا شاید کانادا چگونه شوهرم را تو بازی زندگی نگ شهریور 96...